پاییز دارد تمام می شود؛ شعری از نازنین عابدین پور

پاییز دارد تمام میشود
و رویاهای ناتمامِ مرا
هیچ تویی
به واقعیت نرسانده است
چرا نمیای
به انتظارهای که پشت پنجره
جا گذاشته أم
پایان نمیدهی؟
چرا نمایی
و به دادِ این روزهایِ یک نفره
نمی رسی؟
که باهم
خیابانِ انقلاب را توی خاطراتمان
ثبت کنیم
کتاب های عاشقانه بخریم
بجای تمام قلب های دنیا
بِتَپیم
و روزهای
سردمان را گرم بگذرانیم
پاییز دارد تمام میشود
برگ ها زیرِ پای عابران مٌرده اند
درختان دارند
خوابِ شکوفه میبینند
و پرتقال ها جوری شیرین شده اند
که خودشان را
توی دلِ زمستان جا کنند
می بینی
همه چیز
دارد به زمستان پیوند میخورد
و من هنوز
آرزوی آمدنت را
با خود
به همه جای شهر میبرم
راستی
حالا که به پاییزو عاشقانه هایش نرسیدیم
با زمستان و برف و بارانش
میشود بیایی؟

نازنین عابدین پور

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.