نبرد خاموش غروب شعری از خورخه لوئیس بورخس

نبرد خاموش غروب
در حومه‌های دوردست،
جراحتی کهنه از نبردی ابدی در آسمان؛
پگاه‌های نزاری که به سویمان دست می‌کشند
از ژرفنای دوردست فضا
چنان که از ژرفنای زمان،
باغ‌های سیاه باران، ابوالهول یک کتاب
که از گشودنش بیم داشتم
و تصاویرش هنوز می‌چرخند در رؤیاهایم،
سرگشتگی ما و آن چه می‌تابانَد
ماهتاب بر مرمر،
درختانی که سر به فلک می‌سایند استوار
چون خدایانی آرام،
شامگاه دیدار و غروب انتظار،

«والت ویتمن»، که نامش به تنهایی یک جهان است،
دشنه‌ی بی باک یک امپراطور
بر بستر خاموش یک رود،
ساکسون‌ها، اعراب و گوت‌ها
که مرا می‌آفرینند بی آن که بدانند،
آیا من این‌ها و دیگران هستم
یا رمزها و جبرهای دشواری هست
که از آنها هیچ نمی‌دانیم؟

منبع: اکولالیا
ترجمه از سپیده جدیری

امتیاز دهید: post
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.