سادگی از ته دلبستگیام پیدا بود شعری از جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران ادیب و نقاش لبنانی، صاحب مکتب ادبی جبرانیسم در ادبیات معاصر عرب و از پیشگامان ادبای مَهْجر است. مهمترین و مشهورترین کتاب جبران «پیامبر» است که یک عشق پاک و عارفانه در آن دیده میشود.
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس میارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجرهای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگیام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگیام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم میگفتم
تا دم پنجرهها راهی نیست
من نمیدانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرسد
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همهاش رویا بود
و خدا میداند
سادگی از ته دلبستگیام پیدا بود
جبران خلیل جبران
مطالب مرتبط:
داستان کوتاه رموز و آداب عشق از جبران خلیل جبران