مرور رده
شعر
غزل شماره ۱۸۴: دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ماریا، عاشقانه ای از ولادیمیر مایاکوفسکی
ماریا!
می ترسم نام تو را فراموش کنم
مثل شاعری که می ترسد
کلماتی را فراموش کند
که نیمه شب ها
به رنج، زاده است
و شکوه خدایان را دارند.
تن تو را گرامی می دارم
مثل جنگجویی که
در جنگ
پای خود را از دست داده
اما آن را نگه می دارد…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
خسته راه، شعری از عارف دامار شاعر ترک
به من ترانهای بیاموز
تا در روشنایی ماه بخوانم
در تاریکی شب بخوانم
زیر باران بخوانم
وقت بیداری خاک بخوانم
به من ترانهای بیاموز
به من ترانهای بیاموز
وقتی کنار توام بخوانم
وقتی از تو جدایم بخوانم
وقتی فراموشت میکنم بخوانم
به…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
من تکهای از یک کاشیام؛ شعری از عارف دامار شاعر ترک
من تکهای از یک کاشی ام
از یک خانه فقیر
آواز یک چوپانم
من تکهای از یک کاشیام که افتاد و شکست
در باد شدید شرقی، در یک خانه فقیر
آواز یک چوپانم
آسمانی را در نظر بگیر که درهمکشیده شده
من تکهای از یک کاشیام، آواز یک چوپانم
از…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۸۳: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
متن ترانه تک درخت، سروده ای از هما میر افشار
پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سنگی، ز شاخه ی غم
گل هستی ام را بچین و برو
که هستم من اون تک درختی
که در کام طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش
ز خشم طبیعت شکسته
ندونستم این را به عمرم
نمی مونه عشقم برایم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۸۲: حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قلبم کتابی است؛ شعری از نزار قبانی
من
رازی را پنهان نکرده ام!
قلبم کتابی است...
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره تاریخ قلبم را می نگارم؛
از روزی که در آن
به تو عاشق شدم!
نزار قبانی
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۸۱: بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
غزل شماره ۱۸۰: ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند
گر جلوه مینمایی و گر طعنه…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
زنی چراغ به دست، شعری از نادر نادرپور
زنی چراغ به دست ازسپیده دم آمد
زنی که موی بلندش در آستان طلوع
غبار روشنی سرخ شامگاهان داشت
بر آستانه نشست ز پشت مردمکش
آفتاب را دیدم که از درخت فراتر رفت
به روی گونه ی گلرنگ صبح پنجه کشید
نگاه روشن زن
خراش پنجه ی خورشید را نشانم داد…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
پیراهنِ آبی ات را پررنگ تر بپوش؛ شعری از لیلا کردبچه
روزی
دوباره به آسمان نگاه خواهم کرد
از رهگذری خواهم پرسید
امروز روزِ چندم مهر است؟
و صورتی را برای شاخه گلی در دستم
و نارنجی را برای غروبی پاییزی
و آبی را برای پیراهنِ تو به خاطر خواهم آورد
به جای تمامِ چیزهایی که از یاد برده ام…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...