مرور رده
شعر و داستان کودکانه
شعر کودکانه در مورد پدربزرگ از افسانه شعبان نژاد
پدربزرگو دوست دارم
اون منو خیلی دوست داره
پدربزرگ مهربون
تو باغچه ها گل می کاره
سوار فرغونش میشم
زود منو همراش می بره
چه خوش حالم که اون منو
باز پیش گل هاش می بره
تو راه یه خاله قورقوری
جست می زنه کنار ما
قور قور و قورقور می…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ماهی سرخ تپلی؛ شعر کودکانهای از علی روستایی
توی حیاط، تو حوض آب
قُلپ قُلپ، حُباب حُباب
ماهیِ سرخِ تپلی
اُرسی به پا، چادر گُلی
با صد تا اخم و دلخوری
میخواد بره کلانتری
سرخ و سفید، باله بلند
تُپل مُپل، ابرو کمند
چی شده باز، کجا میری؟
-دارم میرم کلانتری
پیش پلیس…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
شعر کودکانه قطره کوچک سروده اسدالله شعبانی
یک قطره کوچک
در فکر دریا بود
آن قطره کوچک
تنهای تنها بود
یک روز با خورشید
کم کم به بالا رفت
آن قطره کوچک
تا آسمانها رفت
آن قطره باران شد
از ابرها بارید
آن قطره شبنم شد
بربرگ گل غلتید
از سینه کوهی
با چشمهها جوشید
گاهی گلی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه شازده کوچولو و روباه نوشتهٔ آنتوان دوسنت اگزوپری
شازده کوچولو و روباه داستان کوتاهی چز از جملات و متن عاشقانه و پر معنی از آنتوان دو سنت اگزوپری نویسنده فرانسوی است. متن کامل شازده کوچولو و روباه را در زیباشهر بخوانید.
شازده کوچولو و روباه
هیچ کس برای هیچ کس نیست
شازده کوچولو…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه شاعر و فرشته
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته،
شاعر پر فرشته را لای دفترش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت. فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خداوند گفت: دیگر تمام شد ... دیگر زندگی برای هر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کودکانه پایان نامه خرگوش
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانهی خود با جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.
روباه: خرگوش داری چیکار میکنی؟
خرگوش: دارم پایاننامه مینویسم.
روباه: جالبه، حالا موضوع پایاننامهات چی هست؟
خرگوش: من در…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک
یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند. پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قصه کودکانه بچه قورباغه آوازه خوان
روزی از روزها یک بچه قورباغه همراه مادرش در جنگل زندگی می کرد. این بچه قورباغه آواز می خواند و صدای آوازش که بلند می شد تمام حیوانات جنگل دورش جمع می شدند و به صدای آوازش گوش می دادند. حتی لک لک ها هم که غذایشان قورباغه است، وقتی بچه…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قصه کودکانه بادکنک حسود
بچه ها دو تا بادکنک خریدند. یکی سفید و یکی صورتی. هر دو تا بادکنک را باد کردند و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کردند. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاقتر و بزرگتر بود. به خاطر همین بادکنک صورتی عصبانی بود.
بادکنک صورتی شروع کرد به غر…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
لالایی کودکانه لری در لرستان
لالایی ها نواهای عاشقانه ای هستند که با کند و کاو در مضامین آنها می توان نگرش هر قوم را نسبت به فرزند و جنسیت او دریافت هر چند برخی لالایی ها علاوه بر انعکاس حالات درونی مادران، به شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خانواده ها نیز پرداخته اند،…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه گوسالۀ کوچولو
یکروز صبح، بابام خیلی زودتر از همیشه قبل از طلوع آفتاب بلند شد و بدون اینکه کلمهئی با کسی حرف بزند رفت ماهیگیری.
بابام دوست داشت که بعض روزها، صبح پیش از اینکه مامان تو خانه رفتوآمد روزانهاش را شروع کند این شکلی جیم شود و به…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
قصه کودکانه دیوار مهربانی
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی این شهر شلوغ یه خونهی خیلی بزرگی بود که چندتا اتاق داشت، توی یکی از این اتاقها پر از اسباب بازی بود، روبروی کمد اسباب بازیها یه تخت خواب چوبی بود که زیر این تخت خواب یک جفت کفش صورتی ناراحت و غمگین نشسته…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...