زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس (قسمت نهم)
در مطلب قبلی قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم، قسمت پنجم، قسمت ششم، قسمت هفتم و قسمت هشتم زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس، را خواندیم اکنون قسمت نهم آن را ادامه می دهیم:
بچهداری مادران خردسال
«…ایرانیان دوستدار و عاشق کودکانند. اما به ندرت نسبت به تربیت و آموزش آنها اهتمام میورزند. کودکان، هنگام نوزادی بهطور اعم سالم و جذابند، اما در موارد بسیار بهدلیل عوامل وراثتی و بیشتر به سبب بیدقتی و نداشتن دانش لازم در پرورش آنها، در نه ماهگی یا یک سالگی ضعیف و بیمارگونه میشوند. کشوری چون ایران آمار روشنی نمیتواند داشته باشد، اما بنا به اظهار یکی از مقامها در یک ناحیه هشتاد و پنج درصد کودکان پیش از دو سالگی از بین میروند و بقیه که یک دهم کودکانند زنده میمانند و رشد میکنند…». این جملات نظرات خانم «کلارا رایس» درباره وضعیت کودکان ایران در زمان حکومت آخرین پادشاه قاجار یعنی احمدشاه است که البته صحت و سقم آن باید مورد بررسی قرار گرفته شود.
آغاز توجه به کودکی از اواخر قاجار
کودکان و چگونگی زندگی آنان قبل از آنکه وارد دنیای بزرگسالی شوند، بنا به دلایل مختلفی در تاریخ ایران به حاشیه رفته است. تا اینکه با پیش آمدن تحولات و تغییراتی در اواخر حکومت قاجار، کودکی به مفهوم و مسألهای محوری در آرا و آثار اندیشمندان ایرانی تبدیل شد و مورد توجه آنان قرار گرفت که در نتیجه آن حتی تعریف کودکی در ایران در گذار از دوره قاجاریه به عصر پهلوی در اثر تغییر شرایط اجتماعی ـ فرهنگی، دگرگون شد.
بررسی زندگی زنان ایران با زیرکی
همانطور که قبلاً اشاره شده است کلارا رایس از جمله سیاحان اروپایی بود که در این زمان به ایران سفر کرده و مدتی را در کنار همسر مبلغ خود در میان مردم ایران در منطقه جلفای اصفهان زندگی کرد. این بانوی فرنگی با زیرکی و دقت بسیاری چگونگی زندگی مردم ایران بخصوص زنان را مورد بررسی قرار داده و نتیجه مشاهدات و حتی مطالعات خود را در کتاب «زنان ایران و راه و رسم زندگی آنان» منتشر کرده است.
خرافات و نادانی علت مرگ کودکان
در بخشی از این کتاب که با عنوان «کودکی» آغاز میشود وی درباره چگونگی وضعیت کودکان از بدو تولد تا بزرگسالی در ایران نوشته است که بسیار جالب و قابل تأمل است. بنا به نظر کلارا بر اساس دادهها و اطلاعات موجود آن زمان بیش از چهل تا پنجاه درصد کودکان بعد از تولد، شانس زنده ماندن داشتند و این زن علت عمده آن را خرافات، نادانی و قدرگرایی(پذیرش تقدیر) میداند، نه کمبودها و نبودن عشق و محبت.
تعصب به داشتن فرزند پسر
نکتهای که بیش از همه خانم رایس از آن مینویسد اهمیت و جایگاه فرزندان پسر نسبت به دختر در آن زمان بوده است و تعصبی که خانوادهها نسبت به تولد پسر در خانواده داشتند: «… برای بسیاری از ایرانیان تنها کودکانی که به حساب میآیند، پسرانند. و آنچه در زندگی کودکی از آن حظ میبرند و میستایند حول محور پسر دور میزند. گفتهاند کسی که پسر ندارد، نور دیده ندارد…».
گهوارهای از جنسی پستتر برای دختر
متأسفانه این مسأله در گذشته میان مردم بسیار رایج بوده است. چنانکه داشتن فرزند پسر باعث افتخار و نداشتنش باعث سرخوردگی و ناراحتی خانوادهها بوده است و دختران در این میان جایگاهی نداشتهاند. بنا به گفته کلارا مقدماتی که برای به دنیا آمدن پسر انجام میشد جالب و بینظیر بوده است و اما اگر نوزاد دختر میشد حتی ننو و گهوارهاش از جنسی پستتر نسبت به پسر بودنش انتخاب میشد. حتی بر رسم معمول به اندازه وزن نوزاد دختر، شیرینی پخش نمیکردند و دیگر خبری از موسیقی و رقص و برنامههای مهیج نبود.
حفظ آبرو با شایعه تولد پسر
این بانوی فرنگی تعریف میکند:«گاه احتمال دارد این شایعه که نوزاد پسر است پخش بشود، تا آبروی والدین حفظ گردد. اما چند روز بعد زمانی که حقیقت برملا شود کمتر کسی به مسأله توجه کند. همسر یکی از مأموران عالیرتبه روسی دخترانی دو قلو به دنیا آورد. اما در شهر شایع شد که کنسول روس صاحب پسری شده است و در نتیجه سیل تبریکات متعدد به خانهاش سرازیر شد. حدود یک هفته بعد پیشخدمتان ایرانی که این شایعه را پخش کرده بودند اظهار داشتند که بله اشتباهی رخ داده بود. خداوند به صاحب دو دختر داده، نه متأسفانه یک پسر…».
طلسم و تعویذ حافظ جان کودکان
ارزش پسر تا اندازهای بین مردم به جهل و نادانی بالا بود که حتی گاه لباسی دخترانه بر تن یک پسر میکردند تا احتمال خطر ناشی از چشم زخم حسادت دیگران کاهش یابد. متأسفانه در میان چیزهایی که مادران و خانوادهها در هنگام تولد یک کودک برای آن اهمیت خاصی قائل بودند طلسم و تعویذهایی بود که باید کودک داشته باشد تا آسیبی نبیند، برخلاف توجه به رعایت مسائل بهداشتی و اینکه چه بیماریهای میتواند جان آن کودک را به خطر بیندازد.
چشم خشک شده گوسفند همراه نوزاد
کلارا رایس نیز به این مسأله بهصورت جدی در نوشتههایش اشاره کرده و یکی از مرسومترین طلسمهایی که به کودک وصل میکردند را چشم خشک شده گوسفند معرفی میکند:«…یکی از مرسومترین آنها چشم خشک شده گوسفندی است که روز عید قربان در مکه قربانی شده باشد. معمولاً در آن قطعهای فیروزه یا یشم کبود مینشانند و تصور میکنند یشم کبود و تزئینات صدفوار میتواند نوزاد را از چشم بد حفظ کند و بلا را از کودک خودشان بازگرداند…».
بستن کیسه چرمی بر بالای بازو
به گفته خانم رایس بر کلاههای کودکان طلسم و تعویذهای بسیاری دیده میشده که آنها را با زنجیری آویخته گردن کودکان میکردند و عموماً یکی از آنها به شکل سوزاندن یا لولههای مجوف یا کیسه چرمی کوچکی است که در هر یک از آنها آیههایی از قرآن بر قطعهای کاغذ نوشته شده، قرار میدادند. گاهی نیز بخشهایی از قرآن را در بستهبندیها کوچکی درون کیسهای چرمی گذاشته و بر بالای بازوی کودک میبستند.
دوختن پارچه«شتر ابراهیم» بر کلاه
حتی گاهی نواری از پارچه چلوار یا قلمکار را بر پشت کت یا بر بالای کلاه نمدی کودک میدوختند که این علامت نشانه آن بود که کودک ارزشی خاص دارد و خطوط تصویری روی پارچه دعاهایی برای حفظ اوست. گاهی نیز قطعهای پارچه از پشم شتر معروف به «شتر ابراهیم» بر بالای کلاه دوخته میشد. و نکته جالب این است که تمام این طلسمها برای حفظ فرزند پسر از بلایا در نظر گرفته میشده است.
ارواح خبیثه بهدنبال کودکان
خانم رایس در ادامه به نکته قابل تأملی اشاره میکند:«…والدین فکر میکنند چنین اشیایی که حکم حافظ را دارد، اما شعور، مراقبت، غذای مناسب، نظافت و لباس مناسب ارزشمندتر و ضروریتر است. علاوه بر خرافات فوق مسائل دیگری برای هشدار دادن و ترساندن کودکان، بویژه در حالی که بزرگ میشوند و رشد میکنند وجود دارد. مدام به گوش آنان میخوانند که ارواح خبیثه و شیطانی و آسیبرسانی وجود دارد که احتمال دارد هر زمانی بر آنها هجوم آورد. یکی از نخستین دعاهایی که به کودک میآموزند برای حفظ شدن در برابر ارواح خبیثه است…».
خوراندن تریاک تا نبات و قند ساییده
از جمله موضوعات دیگری که کلارا رایس درباره آن در بخش مربوط به کودکی در کتابش مینویسد نوع غذاهایی است که از بدو تولد مادران به نوزدان خود میدادند که خوراندن تریاک و بعضی از داروهای آرامبخش جزئی از آنها بوده است: «…معمولاً به نوزادی که یک هفته از سن او گذشته است روزانه مقداری چایی بدون شیر که با نبات شیرین میکنند و معتقدند مغذی است، میدهند. مقداری قند ساییده در پارچهای نازک و نه چندان تمیز میگذارند و برای مکیدن به دست نوزاد میدهند و این آرامبخش معمولی و رایج ایرانی است…».
نوزاد پیچیده در درون پارچه
براساس نوشتههای خانم رأس همه نوزادان ایرانی را در آن زمان در قنداق میپیچیدند که این مسأله برای این بانوی فرنگی بسیار عجیب بوده است که چطور آن کودک را درون چنان پارچهای بدون آنکه بتواند حرکتی بکند میپیچیدند تا جایی به نظر وی بستن و نوار پیچی چنان محکم انجام میگرفت که میتوان نوزادی را که یک هفته از عمرش گذشته کنار دیوار ایستاند و حتی شستوشوی نوزاد را نیز دیر به دیر انجام میدادند.
مادران خردسال و مواظبت از نوزاد
خانم رایس در میان نوشتن از چگونگی حمام کردن نوزاد که تنها در حمام عمومی انجام میشده است و همیشه مادران بعد از باز کردن قنداق ترس از شکسته شدن دست و پای نوزاد را داشتند، به نکته مهمی اشاره میکند: «…به احتمال زیاد با وجود مادرانی که خود خردسالند و بیدقتی که در مورد مواظبت نوزاد میشود، حوادث فوق پیش میآید…». و بنابر همان باورهای خرافی که همیشه در میان مردم گذشته مرسوم بوده است، نوزاد را در چهل روز اول در اتاق تنها نمیگذاشتند.
این امر قسمت است
نکته جالب دیگری که کلارا رایس به آن اشاره میکند اهمیت دادن به مسأله تقدیر یا تسلیم به قضا و قدر در پرورش کودکان ایرانی است: «… در مواردی که بیماریهای مسری و عفونی شایع میشود، مثلاً آبله مرغان یا سیاه سرفه رواج مییابد، به هیچ وجه جدا و منزوی کردن بیمار به ذهنشان نمیرسد. اگر بناست کودک آن بیماری را بگیرد، خواهد گرفت این امر قسمت است و هر کوششی که برای پیشگیری آن به عمل آید بیفایده تلقی میشود. اگر قسمت باشد که کودک زنده بماند بهتر خواهد شد، اگر بنا نباشد فایده این کارها برای پیشگیری چیست؟».
مطالعهای با تأمل و بررسیهای بیشتر
خانم رایس در بخشی از نوشتههای خود درباره چگونگی وضعیت کودکان و بزرگ شدن آنها نیز به نکاتی اشاره میکند که باید با تأمل و بررسی بیشتری مورد مطالعه قرار گیرد، با اینکه به علت ناآگاهی و نداشتن سواد پدر و مادرها در آن روزگار آنطور که باید به کودکان و رشد آنان توجه نمیشده است اما اینطور بدبینی نسبت به وضعیت کودکان در آن زمان از طرف این بانوی فرنگی قابل تأمل است چرا که در هر فرهنگی با توجه به باورهایی که وجود دارد شیوه زندگی فرق دارد.
نان خشک و چای به جای شیر
چنانکه کلارا رایس در بخشی از نوشتههایش اینچنین از وضعیت پرورش کودکان در ایران نوشته است: «…هنگامی که کودکی نزدیک به دو سال دارد و هرگز مادر او را تغذیه نکرده است، باید برای زنده ماندن و بار تن کشیدن جد و جهد وحشتناکی به عمل آورد. به کودکان شیر نمیدهند و به ظاهر بیشتر آنان در این سن و سال با نان خشک و چای دم کرده تغذیه میشوند. بسیاری از آنان در این تلاش فرو میمانند و از میان میروند. برای خورد و خواب ساعات معین و مشخصی ندارند…».
کودکانی که خودشان بار میآیند
در ادامه این بانوی انگلیسی که در بیشتر نوشتههای خود مردم ایران را با مردم انگلیس مقایسه کرده است، مینویسد:«… در حالی که (کودکان) بزرگترهایشان مشغول خوردن و گفتوگویند و توجهی به آنان ندارند، در اطراف پرسه میزنند تا آنکه خسته میشوند و در کنجی به خواب میروند. هیچ تلاشی جهت تربیت و تعلیم مسائل به آنان انجام نمیگیرد. کودکان ایرانی به معنای واقعی کلمه خودشان بار میآیند و خودرویند…».
حضور «لهله» در هشت سالگی پسر
بنابر آنچه خانم رایس در کتابش آورده در خانههای اعیان و اشراف زمانی که پسری به سن هشت یا نه سالگی میرسید از اندرون بیرون آمده و تحت سرپرستی یک لهله یا معلم و مربی سرخانه قرار میگرفته است که به گفته کلارا روح و عواطف متعالی را در او بپروراند و به او بیاموزد که دیگر دویدن و پریدن در شأنش نیست و تا حد ممکن مانند پدرش بار میآمد تا جایی که درست مانند او لباس میپوشید و رفتارها و کردارهای پدرش را تقلید میکرد.
تنبیه کودکان فضول با فلک
این زن انگلیسی درباره چگونگی تنبیه کودکات بخصوص پسران نیز نوشته است:«… اگر فضول باشد فلک خواهد شد و چوب خواهد خورد. این تنبیه بیتوجه به سن و سال و مقام و رتبه در مورد مردان و پسران اعمال میگردد. خطاکار را روی زمین میخوابانند و پاهایش را به گونهای میبندند که کفهای آنها رو به هوا باشد آنگاه یک یا بیشتر اوقات چند نفر با ترکه بر پاهایش میکوبند و ضربهها سریع و شدید و گاه آنقدر او را میزنند که تقریباً راه رفتن برای او غیر ممکن میشود…».
کار کودکان در کارگاههای قالیبافی
یکی از کار و کسبهایی که دختران و پسران نوجوان و حتی کم سنتر در آن روزگار بهدنبال آن میرفتند هنر قالیبافی بوده است. نکته مهمی که خانم رایس در این مورد بازگو میکند کار کردن کودکان حتی زیر پنج سال در بعضی از کارگاههای قالیبافی بوده است. از جمله شهری که این بانو فرنگی به آن اشاره کرده است کرمان است که قالی و شالهای نفیس آن محصول کار کودکانی بوده است که با انگشتان ظریف و کوچک خود ساعات طولانی در کارگاههایی فاقد وسایل تهویه و بدون خورد و خوراک مناسب مشغول به کار بودند.
نجات جان مادران باردار با سزارین
نتیجه این نوع وضعیت کار بهگفته خانم رایس آن بود که تعداد زیادی از کودکان بافنده از ریخت و شکل طبیعی خارج میشدند و کمتر دختری بود که بلندی قامتش به یک متر میرسید: «…با وجود این (یعنی با آن شرایط جسمی دختران) ازدواج میکنند و بسیاری از این مادران و نوزادان آنان میمیرند. در سالهای اخیر صدها نفر از این زنان به بیمارستان مبلغان آورده شدهاند و جان بسیاری از آنها با عمل مشهور به سزارین نجات یافته است.».
نوشتن قوانینی به نفع کودکان کار
آنطور که کلار رایس در ادامه این بحث مینویسد با توجه به این شرایط کمکم افکار عمومی برانگیخته و بیدار میشود تا جایی که به دعوت برخی از شخصیتهای پیشرو و با نفوذ شهر کرمان، پزشکی انگلیسی مجموعه قوانین و مقرراتی برای کارگاههای قالیبافی مینویسد به این امید که اوضاع موجود آن دختران و پسران کوچک رفته رفته بهبود یابد و در بافتن بعضی از نفیسترین قالیهای ایران در آن روزگار به بهای نابودی کودکان تمام نشود.
منبع: مجله ایران بانو
ادامه دارد…
زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس (قسمت دهم)
زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس (قسمت یازدهم)
زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس (قسمت دوازدهم)
زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس (قسمت سیزدهم)
زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس (قسمت چهاردهم)
زنان روزگار قاجار به روایت کلارا کولیور رایس (قسمت پانزدهم)