ادبیات کلاسیک چیست؟
الکساندر سولژنیتسین دراین باره مینویسد: «تنها جایگزین برای تجربهای که خودمان هرگز آن را زندگی نکردهایم هنر و ادبیات است. آنها توانایی شگفتانگیزی دارند، فراتر از تمایز زبان و ساختار اجتماعی، آنها میتوانند تجربه زندگی یک ملت را به دیگران انتقال دهند ادبیات تجارب مهم زندگی را از نسلی به نسل بعد منتقل میکند. بهاینترتیب، حافظۀ زندۀ ملت میشود.». شاید این نوع ادبیات را مبهم، سخت و غیرقابل درک بدانید که برای دوران معاصر هیچ ارزشی ندارد، اما انواع کلاسیک بخشی از پازل تاریخ هستند و حتی اگر داستان و افسانههای آنها جذاب نباشند میتوان این نوشتهها را نمایانگر یک سبک نوشتاری منحصربهفرد دانست. اگر متون کهن را نخوانیم چطور میتوانیم از تکامل زبانی آگاه شویم؟ از سازهها، نشانهگذاریها، گرایشها و…
چرا باید ادبیات کلاسیک بخوانیم؟
تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه، شاهنامه فردوسی، آثار نظامی گنجوی، حافظ، سعدی و… از جمله آثار ادبیات کلاسیک غنی ما میباشد، اینها از جمله آثاری هستند که پیوسته از زبان ادبیات دوستان و خوانندگان ادبیات ایران و جهان میشنویم که دربارهشان میگویند: “دارم دوباره میخوانمش” و هرگزنشنیدهایم که بگویند: “دارم میخوانمش”، این بدان معناست که هم این آثار شیرین و پند آموز بوده و هم این که برای یک مشتاق ادبیات لازم است که با این آثار آشنا باشد. در کنار ادبیات کلاسیک ایرانی ادبیات کلاسیک غربی قرار دارد نکتهای که حائز اهمیت است این است که اگرچه خواندن آثار کلاسیک غربی اشکالی ندارد و برای به روز بودن اطلاعات ما ضروری است اما نباید از ادبیات غنی کلاسیک خودمان غافل شویم آنچه که امروزه بیشتر شاهد آن هستیم فاصله گرفتن از ادبیات و فرهنگ پربار خودمان و روی آوردن به ادبیات غرب و مانوس شدن با آن است، این در حالی است که ادبیات کلاسیک ایرانی منبع الهام بزرگان غربی چون گوته و بورخس بوده اما خودمان از غربیها کپی برداری میکنیم، در محافل ادبی به آثاری که در قرن سوم و چهارم هجری نگاشته شدند همچون آثار نویسندگانی چون نظامی، فردوسی، حافظ، سعدی و هم آثار نویسندگان متاخری چون ساعدی، جلال آل احمد، سیمین دانشور و عبدالحسین زرین کوب آثار کلاسیک میگویند اما هر کدام بنا بر اقتضای زمانه خودشان تعریفی خاص از ادبیات کلاسیک ارائه میکنند که با هم تفاوت بسیاری دارند.
مهمترین چیزی که میتوان دربارۀ کلاسیکها گفت این است که هویت، فرهنگ و تاریخ ما را شکل میدهند. چطور میشود ما به دانستن و فهمِ عقبه و گذشتۀ خود بیاعتنا باشیم؟ بهخصوص اگر دستمان هم بر آتش نوشتن باشد.
آموزههای این کتابها تاریخمصرف ندارند و ازآنجاکه عموماً به مسائل اساسی انسانی پرداختهاند پس مختص تمام دورهها و جوامع هستند. شخصیتها، احساسات، تجربیات، مضامین، ارزشها و دیدگاههای بیانشده را در جامعۀ امروزی پیدا میکنیم و اگر دغدغهمند باشیم سؤالهای مهمی برایمان پیش میآید که به دنبال پاسخ این پرسشها بسیاری از گرههای ذهنیمان بازخواهد شد. بهاینترتیب ذهن را به چالش میکشند. دانستنِ این که شکل این تجربیات چیست و چگونه خودشان را در زندگی ما و دیگران نشان میدهند کمک میکند تا درک عمیقتری از خودمان داشته باشیم.
وقتی متون کلاسیک را میخوانیم دگرگونی جوامع، انسانها، اجتماع و نوع زندگی بشر از گذشته تاکنون را درک میکنیم و میتوانیم مهارت اجتماعی خود را بهبود بخشیم وبه تاریخ غنی خودببالیم زیراکه ادبیات کلاسیک آیینه فرهنگ وتاریخ غنی ماست.
آثار کلاسیک آثار غنی و پربار از نویسندگان ماندگاری هستند که نماینده هنر و فرهنگ و ذوق ادبی یک ملت بوده و قابل الگو برداری و تدریسند، نفوذ فرهنگی ادبیات غربی و الگوپذیری جامعه امروز از جوامع غربی منجر به فراموشی سپردن ادبیات کلاسیک ایرانی شده، صحت این موضوع را میتوان در محیط دانشگاهها فهمید آنجا که زمانی در حدود دهه ۷۰، خصوصاً در دانشکده ادبیات تهران اگر قدم میزدی همواره بر روی نیمکتهای دانشکده دانشجویانی را مشغول مطالعه کتابی ادبی از حوزه ادبیات کلاسیک میدیدی و یا مشغول مباحثه در این زمینه بودند و یا حداقل کتابی از این دست در دستشان بود، به خصوص در گروه ادبیات فارسی دانشگاه که ممتداً کتابهای مریم حیدرزاده و فروغ فرخزاد و تاریخ بیهقی در میانشان دست به دست میشده؛ اما امروزه نه تنها دیگر خبری از آن نیست بلکه شاهد رواج ادبیات غربی در گفتگوها و نحوه برخورد دانشجوها با یکدیگر هستیم آن گونه که استاد ادبیاتی میگفت :دانشجوی امروزی در کلاس درس ادبیات از او سوال نموده این شاهنامه چیست و چرا باید آن را بخوانم؟ به راستی ما را چه میشود که جاودانهترین و کلاسیکترین اثر ادبیات به این شکل فراموش شده و مورد بی توجهی قرار میگیرد. موضوعات ادبیات کلاسیک با وجود کلاسیک بودنشان مسئله انسان امروز ماست وقتی آن را میخوانیم متوجه مسئله مشترک بین نویسنده یا قهرمان داستان با هویت و شخصیت خودمان میشویم و میبینیم که این سنت ادبی و هویت ماست که در خلال داستان روایت شده. نکته قابل تأمل در آثار مدرن و معاصر امروزی این است که همگی نویسندگان این آثار از آثار کلاسیک بهره گرفتهاند و برای غنیتر شدن آثار خود به مطالعه ادبیات کلاسیک پرداختهاند مثلاً شعر سپید شاملو که از دسته آثار مدرن و امروزی ما است اما برگرفته از آثار کلاسیک بیهقی است و شاملو خود چندین بار در جریان آن، آثار بیهقی را مطالعه و بعضاً حفظ نموده است و یا گلشیری که از نویسندگان معاصر بوده به طور ممتد آثار کشف الاسرار و تفسیر نورآبادی که از ادبیات کلاسیک هستند را میخوانده و در نقد آن نیز صاحب نظر بوده است. راز ماندگاری آثار نویسندگان معاصر ما در همین بوده که نویسندگان هم عصر ما باید برای ماندگاری آثارشان دست نوشتههای گذشتگانشان را نیز بخوانند وگرنه چیزی از آثارشان باقی نخواهد ماند. نکته حائز اهمیت این است که همگی نویسندگان امروزی به نوعی اسمی از نویسندگان قدیمی همچون فردوسی، نظامی، حافظ و بیهقی برده و یا یادی از آثار این بزرگان در نوشتههایشان کردهاند و از آنها الگو گرفتهاند.
در فراگیری آثار کلاسیک نکته حائز اهمیت خواندن اصل اثر است و نه شنیدن از زبان دیگری، زیرا دنیای خواندن با شنیدن در اساس متفاوت است و در یک اثر کلاسیک با یک کل مواجهایم که زبانش خاص همان دوره ایاست ک درآن رخ داده و اگر از کسی آن را بشنویم؛ آن را از زبان آن فرد در عصر حاضر شنیدهایم و نه زبان متن در همان عصر و تاثیرش کاملاً متفاوت خواهد بود. اگر انسان از تمام ادبیات کلاسیک ایران تنها یک حکایت کوتاه از حکایتهای سعدی را بخواند و به کار ببندد به راستی که دیگر هیچ مشکل اخلاقی در زندگیاش پیدا نخواهد کرد. حکایتی زیبا از حکایتهای سعدی که در آن دختری پدرش را ملامت میکند که چرا هنگامی که سگی پای تو را گزید تو نیز پایش را نگزیدی و آنگاه پدرش پاسخ شیرینی به او میدهد و میگوید: دخترم گزیدن خوی سگ است و ما انسانیم، انسان نباید خوی سگی پیش گیرد. درک حقیقی همین حکایت کوتاه بر نیاز مبرم جامعه امروزی به ادبیات کلاسیک صحّه میگذارد، ادبیات نباید تنها در دانشکده ادبیات تدریس شود چرا که این ادبیات نوعی ترجمان فرهنگ دینی جوامع است و ارزشهایی را زنده نگه میدارد که به هر دلیل با فطرت ما روبرو است.
منبع: classical literature
مطالب مرتبط:
آشنایی با راوی های به یادماندنی ادبیات