مرور رده

شعر

آیا این عشق است؟ شعری از آلیسون مویت

اگر در سرزمین عجایب زندگی می کردم بهتر از این بود! در واقعیت من و تو با هم غریبه ایم و در رویای من، یکرنگ و صمیمی نه در واقعیت می توانم به تو نزدیک شوم و نه در رویاهایم از تو دور اگر در سرزمین عجایب زندگی می کردم از این بهتر…
ادامه مطلب ...

برو نازنینم، برو، شعری از آلفرد لرد تنیسون

وقتی که مُردم بر مزارم گریه مکن و خاک را با اشکهایت رنجیده خاطر مکن بگذار مرغ باران و باد بر من بگریند، اما عزیزم تو نه، اگر گناه یا خطایی از تو سر زده است، دیگر مهم نیست، من تو را بخشیده ام و اکنون می خواهم در آرامش بیارامم…
ادامه مطلب ...

تو دنیا هستی، شعری از سارا تیز دیل

کفش جادو به پایم پوشاندی! و مرا به میان خورشید و ستارگان بردی و دیگر تمام دنیا مال من بود.... آه این کفش ها را از پایم در آور! خورشید و ستاره ها را می خواهم چه کنم؟ همه ی دنیای من تویی! و جهان با همه ی ستاره ها و خورشیدش از تو روشنی…
ادامه مطلب ...

در عشق تو زندگی می کنم، شعری از سارا تیز دیل

در عشق تو زندگی می کنم همانگونه که علفها در دریا با هر موج که می آید دوباره متولد می شوم و با هر موج که می گذرد غرق می شوم جان سرشار از رویایم را در تو خالی می کنم با قلب تو می تپم فرمانبردار جان توام... sara Teasdale سارا تیز…
ادامه مطلب ...

در، شعری از رابرت گریوز

وقتی که ناگهان آمد تو گویی که در دیگر بسته نخواهد شد، و او هرگز نخواهد رفت اتاق رو به یک دریا گشوده شد، دریایی که هیچ دری، آن را مهار نمی کرد... عاقبت زمانی که لبخند زنان سری تکان داد تا رهسپار شود تو گویی که ناگهان دری بسته شد و…
ادامه مطلب ...

درباره عشق، شعری از روی کرافت

تو را دوست دارم نه فقط به خاطر آن چه که هستی بلکه برای آن چه که هستم وقتی که با تو هستم! دوستت دارم به خاطر بخشی از وجودم که تو با عشق ات پروراندی بدون تماس بدون حرف بدون نشانه تنها با حضورت با اینکه بودی خودت بودی و این…
ادامه مطلب ...

مزار امیدهای قدیمی، سروده ای از حسن عزالدین دینامو

نه ابدیتی و نه رستورانی در بهشت چیزی نمی خواهم جز لقمه ای نان. دیر که می شود ستارگان را نیز نمی توانم سیر بکنم هر غروب سر در گریبان به خانه بر می گردم از مزار امید های قدیمی. حسن عزالدین دینامو شاعر ترکیه ترجمه از رسول…
ادامه مطلب ...

زندگی، سروده ای از وانگ گیوژن

وقتی که خوشبختی را می پذیری رنج را نیز پذیرا می شوی هشیاری را که برمی گزینی گاه گیج و مغشوش می شوی بر دیگران که غالب می شوی مغلوب آنان نیز می شوی هر قدمی که به جلو بر می داری قدمی دیگر را پشت سر می گذاری تو! تو که طلوع خورشید را می…
ادامه مطلب ...

تنها در قلمرو تو؛ شعری از امیلی دیکنسون

هیچ زندگی در انتظار من نیست مگر به این وادی منتهی شود و نه هیچ مرگی مگر مرا از این وادی براند. هیچ بندی مرا به زمین متصل نمی کند و نه هیچ کار تازه ای هیچ مگر در این وادی در قلمرویی که تنها تویی! Emily Dickinson امیلی دیکنسون…
ادامه مطلب ...

پایان؛ شعری از لنگستون هیوز

نه ساعتی بر دیوار است و نه زمانی. سایه یی نمی جنبد از سپیده دمان تا شامگاه بر کف سلول. نه نوری هست نه حتی ظلماتی. بیرون در دیگر دری نیست. langston heughes لنگستون هیوز شاعر سیاهپوست امریکا ترجمه از احمد شاملو، مجموعه شعر…
ادامه مطلب ...

پگاه؛ شعری از اکتاویو پاز

دست ها ولب های باد دل آب درخت مورد اردوگاه ابرها حیاتی که هر روز چشم بر جهان می گشاید مرگی که با هر حیات زاده می شود... چشمانم را می مالم آسمان زمین را در می نوردد. octavio paz اکتاویو پاز ترجمه از احمد شاملو
ادامه مطلب ...

کنسرت در باغ؛ شعری از اکتاویو پاز

باریده باران زمان به چشمی غول آسا ماند که در آن اندیشه وار در آمد و رفتیم. رودی از موسیقی فرو می ریزد در خونم. گر بگویم جسم، پاسخ می آید: باد! گر بگویم خاک، پاسخ می آید: کجا؟ جهان دهان باز می کند همچون شکوفه یی مضاعف، غمگین…
ادامه مطلب ...