زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت دوم)
در مطلب قبلی قسمت اول زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی را خواندیم اکنون قسمت دوم آن را ادامه می دهیم:
کمک خواستن«خان» از «ایزابلا» برای رسیدگی به خراج
«… نزدیک امامزاده «سهید» گورستانی وجود داشت که روی بعضی از قبور یک شیر سنگی که به صورت ابتدایی ساخته شده نصب کرده بودند. روی برخی از قبرها طرههای مو دیده میشد. ظاهراً زنهای بختیاری به نشانه عزاداری و ادای احترام نسبت به شوهر یا برادران خود طرههای گیسوی خود را میبرند و در کنار قبر عزیزان خود آویزان میکنند…». رسم آویزان کردن طرههای گیسوی زنان در میان بختیاریها قدمت بسیاری دارد که «ایزابلا بیشوپ» نیز در جریان مسافرت به منطقه غرب ایران از نزدیک شاهد این آداب و رسوم بوده و در خاطراتش از آنها نوشته است.
ایلات و توجه سیاحان
جهانگردان بسیاری از نقاط مختلف جهان از جمله کشورهای اروپایی در دورههای مختلف تاریخی به خصوص از زمان صفویه به بعد به ایران سفر کردهاند و شرح حال این سفر را در نوشتهها و سفرنامههای خود آوردهاند. یکی از مناطقی که نسبت به دیگر نقاط ایران مورد توجه سیاحان بوده است منطقه تاریخی غرب ایران و مردم ایلات و عشایر است.
روایتی از بختیاریها
خانم بیشوپ نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در زمان حضورش در ایران هر روز یادداشتهایی درباره اتفاقاتی که با آن روبهرو میشده نوشته که خوشبختانه نتیجه آن مشاهدات بعدها به صورت یک کتاب سفرنامه منتشر شده است. از آنجایی که هدف اصلی این بانوی فرنگی سفر به مناطق غربی ایران و حضور در میان مردم بختیاری بود در نتیجه سفرنامهاش چون گنجی ارزشمند به روایت زندگی و آداب و رسوم آن منطقه پرداخته است.
یادداشتهایی در میان بیماران!
ایزابلا در مسیر سفر خود به هر نقطهای که میرسید سیاه چادری برپا کرده و به معاینه و معالجه بیمارانی که تعداد آنها کم نبود میپرداخت، و در میان حضور پر از هیاهوی بیماران با توجه به شوق و انگیزهای که به شناخت مردم این مناطق داشت با دقت تمام اتفاقات و آنچه را که به عنوان آداب و رسوم با آن مواجه میشد در نوشتههای خود به ثبت رساند. از چگونگی وضعیت جغرافیای این مناطق گرفته شده تا شرح حال مردم و اینکه چگونه زندگی میکردند و چه آداب و رسومی داشتند.
توصیفی از عزاداری ایلات!
وی همانطور که در ابتدا اشاره شده با دیدن گورستانی متوجه وجود تکههایی از موی زنان روی قبر شوهران یا برادرانشان میشود و آن را در یادداشتهای خود آورده و بعد اشاره به روش عزاداری این مردم میکند: «…گرچه روش عزاداریشان تا اندازهای خشن به نظر میرسد ولی در مجموع به زندگی زنانشویی یا پیوند خانوادگی علاقه زیادی دارند و به همین خاطر هم پس از درگذشت یکی از اعضای خانواده مدت مدیدی در حال سوگواری به سر میبرند…».
زن جوان و مویه بر مرگ شوهر
این بانوی فرنگی خود از نزدیک شاهد زن جوانی بوده است که به شکل دردناکی به خاطر غم از دست دادن شوهرش مویه و زاری بسیاری میکرده است: «…زن جوانی را هنگام عزاداری دیدم که در حالت یأس و ناامیدی فریاد میکشید و بدن خود را به جلو و عقب تکان میداد و با هر دو دست به سر و سینه خود میکوبید و صورت خود را با ناخنهایش به طوری که خون از گونههایش جاری بود میخراشید. او به قدری در غم و غصه مستغرق بود که ابداً توجهی به یک فرنگی و یک هندی (همراه ایزابلا) در کنار خود نکرد. او برای شوهرش که در یک جنگ و ستیز محلی کشته شده عزادار بود…».
ادامه سفر با سختیها!
آنطور که ایزابلا در یادداشتهای خود آورده با وجود سختی راهی که باید آن را طی میکردند نا امید نشده و حتی با وجود اینکه در یکی از این مناطق صعبالعبور مشکلات زیادی برایشان پیش میآید به سفر خود ادامه میدهد و در تاریخ یازدهم جولای ۱۸۹۰ وارد قلمرو چهارلنگ بختیاری میشوند و به دهکدهای به نام «ماسیر» که متعلق به «تیمور خان » رئیس قدرتمند طایفه «مغوثی» بود میرسند. قلمرویی که به گفته ایزابلا به ظاهر تحت حوزه حکمرانی ایلخانی بوده چرا که رفتار آنان خلاف این ادعا را ثابت میکرده است.
درخواست النگو از «ایزابلا»!
در میان این راه یکی از همراهان خانم بیشوپ مورد دستبرد دزدان قرار گرفته و خود این زن نیز با اتفاقاتی روبهرو میشود که جالب است:«…در همان روز تعدادی زن با داد و فریاد جلو مرا گرفتند و تقاضا داشتند که چند النگو به آنان بدهم. وقتی جواب رد به آنان دادم دو نفر دهنه اسب مرا گرفتند و یکی هم پاهایم را چسبید و خواستند مرا از پشت اسب به زمین بیندازند، خوشبختانه میرزا(مترجم) بموقع رسید و مرا از دست آنان نجات داد…».
هجوم بیماران به داخل چادر!
بعد از گذر از این جاده آنها به باراندازی میرسند که به گفته خانم بیشوپ حجم مراجعه بیماران به حدی بود که وی تمام وقت خود را به معاینه و درمان و دادن دارو گذراند تا جایی که از ساعت ۱۱ صبح تا ۹ شب غیر از یک ساعت که با خان ملاقات داشته است بدون وقفه به معاینه بیماران مشغول بوده است. وضعیت به صورتی بوده که جمعیت به علت زیاد بودن به یکباره به درون چادر ایزابلا هجوم آورده و مانع از استراحت وی شده بودند.
حبس در چادر به خاطر مردم!
خانم بیشوپ شرح این ماجرا را اینطور تعریف کرده است: «…دیروز هم از ساعت شش صبح با صدای داد و فریاد مردم که دور چادر اجتماع کرده بودند از خواب بیدار شدم. آنان پرده چادر را تکان میدادند و صدا میزدند «حکیم»«حکیم» من ناگزیر تا ساعت ۱۱ درب چادر را بستم، هوای داخل دم کرده بود بهطوری که دماسنج حرارت را تا ۱۱۵ درجه فارنهایت نشان میداد به این ترتیب بهطور کلی از ما سلب آسایش شده بود..».
انجام جراحیهای سطحی
از آنجایی که ایزابلا بیشوپ پزشک و به قول ایرانیها حکیم نبود و تنها دورههای پرستاری را گذرانده بود به همین دلیل توانایی درمان بیماریها خاص را نداشته است: «…آرزو داشتم یک حکیم واقعی بودم، چرا که بعضی از بیماران صعبالعلاج از بیماریشان رنج میبردند و قادر نبودم کاری برایشان انجام دهم. هر چند از برکت یکی از بیمارستانهای لندن قادر بودم جراحیهای سطحی را روی بند انگشتان بیماران انجام دهم و بسیار خوشحال بودم که این جراحیهای سطحی و ابتدایی تا اندازهای موجبات آرامش دردمندان را فراهم مینمود…».
الله اکبر!الله اکبر!
جالب است زمانی که این بانوی فرنگی با همان سواد و مهارت پرستاری خود چند مورد جراحی انجام میدهد مردم برای تشویق وی با صدای بلندالله اکبر را فریاد میزدند: «…همه با هم فریاد میزدندالله اکبرالله! لحظاتی بعد انعکاس صدای آنان در ارتفاعات مجاور شنیده میشد الله اکبر! در آن روز من جای پنج زخم گلوله را پانسمان کردم و چند زخم عمیق را بخیه زدم و با کمک میرزا (مترجم) ۷۳ قطره چشم تقسیم کردیم…».
صحنههایی دردناک از درد مردم!
متأسفانه صحنههایی که ایزابلا از هجوم بیماران و طلب کمک از این زن به عنوان یک حکیم بیان کرده بسیار دردناک است و با مطالعه آن به راحتی میتوان درد و رنج مردم در آن دوره تاریخی که به شاهنشاهی ناصرالدین شاه برمیگردد را درک کرد. نبودن امکانات پزشکی و درمانی و عدم توجه حکومت به وضعیت مردم از هر نظر، درگیریهایی که بین خود ایلات درمیگرفت که باعث جراحت بسیار میشد در کنار ظلم و ستم خانها، شرایط سختی را برای مردم ایجاد کرده بود تا جایی که برای درمان دردهایشان به دنبال این بانوی فرنگی دویده و از وی طلب کمک میکردند.
ملاقات با زنان خان
فشاری که از هجوم بیماران روی ایزابلا که باعث شده بود برای شش ساعت تمام روی زانو نشسته و به معاینه و توزیع دارو مشغول شود وی را چنان خسته کرده بود که دچار سردرد شدیدی شده و ناگزیر در جعبههای دارو را بسته و ترجیح میدهد طبق قراری که با خان گذاشته بود به ملاقات با خانمها به اندرون خان برود اما در مسیر راه باز جمعیت زیادی دور وی را احاطه کرده و طلب کمک میکردند.
خانم! خانم! چشمم!
خانم بیشوپ تعریف میکند:«… مردی که مبتلا به چشم درد بود و از فاصله ۱۰ مایلی آمده بود فریاد میکشید و میگفت: خانم! خانم! چشمم! چشمم! دیگری میگفت شکمم! گاهی هم همه گروه فریاد میکشیدند: حکیم! حکیم! بعضی هم دامن لباسم را میچسبیدند و دستها را به آسمان بلند میکردند و در حق من دعا نموده تا به حرفهایشان گوش کنم. تمام سکنه روستای قلعه «هما» دور مرا احاطه کرده بودند و نوکرهای خان که همراهم بودند به زحمت توانستند جمعیت را متفرق کنند».
پیشواز زنان با چادرهای سفید!
با وجود ازدحام و هجوم این جمعیت که به دنبال درمان دردشان بودند، ایزابلا بعد از گذر از میان کشتزارهایی که زیر کشت تریاک بود و خانههایی که با یک نوع سنگ تراشیده نشده ساخته شده بودند به قلعه یا سرای تیمور، خان این منطقه که در وسط دهکده بود میرسد. قلعهای مخروب و کوچک با دیوارهایی بلند که به محض ورود ایزابلا به قلعه زنهای خان در حالی که چادرهای سفیدی بر سر داشتند به پیشواز وی آمدند.
وضعیت بد مالی خان!
همسر خان اولین زنی است که به سراغ خانم بیشوپ آمده و دست وی را گرفته و به یکی از اتاقهای قلعه میبرد. آنطور که ایزابلا نوشته است از مخروبه بودن قلعه تا سر و شکل زنهای خان برمیآمده است که تیمور خان چندان وضعیت مالی خوبی نداشته است: «…چند قطعه فرش کهنه در کف اتاق گسترده بودند و چند مخده رنگ و رو رفته نیز در کنار دیوار به چشم میخورد. همه چیز حتی لباس خانمها نشان میداد که خان از استطاعت مالی خوبی برخوردار نیست…».
باقی ماندن تنها چهار زن!
بعد از اندکی از ورود ایزابلا به درون این اتاق تعداد زیادی زن و بچه به آنجا آمده که بلافاصله با آمدن خان اتاق را ترک کرده و تنها چهار زن باقی میمانند: «…تا زمانی که از او تقاضا نکردم بنشیند به احترام من سرپا ایستاده بود. او مرد بلند قد و سبزه رویی بود که بیشتر به ترکها شباهت داشت. لباسش عیناً مثل بختیاریها بود. بعد از احوالپرسی چون میدانست من سفارشی از صدراعظم دارم امیدوار بود شاید بتوانم کاری برایش انجام دهم. پس از قدری گفتوگو مسائل جزئی دیگر با خانمها مورد بحث و مذاکره قرار گرفت…».
امید «خان» به کمک بانوی فرنگی!
همانطور که خانم بیشوپ در نوشتهاش اشاره کرد تیمور خان به جهت اینکه ایزابلا با امینالسلطان صدراعظم وقت ارتباط داشته است امیدوار بود از این طریق بتواند بزرگترین مشکل این منطقه و در واقع خودش را حل کند و آن رسیدگی به وضعیت ناعادلانه خراج سالیانه بود که با تقسیم آن بین حاجی ایلخانی و حاکم بروجرد چیزی برای آنها نمیماند که بتواند مالیات بدهی خود را به دولت بدهد. از طرفی قلعهاش در حال تخریب و ویرانی است و توان بازسازی و رسیدگی به آن را آنطور که شایسته خانوادهاش باشد، ندارد.
خدا کریم است!
این جهانگرد اروپایی که خود بریتانیایی بود در پاسخ به درخواست این خان ایرانی میگوید: «…تنها میتوانم تقاضایش را به وکیل انگلیس (سفیر-م) در تهران منعکس کنم…». جای تأمل دارد که بعد از پاسخ ایزابلا، خان بلافاصله میپرسد که چند رأس باید برای این مسأله به صدراعظم پیشکش کند که این بانوی فرنگی پاسخ میدهد:«او (صدراعظم) هدیه از کسی قبول نمیکند. حتی چندی قبل شاه تمثال خود را در قالب جواهر نشانی برایش ارسال داشت ولی وی از دریافت آن استنکاف کرد…». در نهایت تیمور خان دستهای خود را به آسمان بلند میکند و میگوید: خدا کریم است!
ادامه دارد…
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت سوم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت چهارم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت پنجم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت ششم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت هفتم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت هشتم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت نهم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت دهم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت یازدهم)
منبع: مجله ایران بانو
نظرات بسته شده است.